Get free YouTube views, likes and subscribers
Get Free YouTube Subscribers, Views and Likes

راز تجاوزهای سیاهی که مو به تن سیخ می کند ... ! | پرونده جنایی ایرانی

Follow
JenayiGRAM

راز تجاوزهای سیاهی که مو به تن سیخ می کند ... ! | پرونده جنایی ایرانی


۸ آبان ماهه ساله ۱۴۰۲
فهیمه ی ۲۰ ساله با قیافه ای آشفته
پا توو یکی از اداراته پلیسه شهره مشهد گذاشت

فهیمه در حالی که از شدته گریه به سختی میتونست حرف بزنه
به اتاقه افسر نگهبان رفتو با خجالت
داستانه تجاوزایی که بهش شده بودو شرح داد

خیلی زود با گفته هایه این زن
پرونده ای تشکیل شدو فهیمه برایه معاینه راهیه پزشکیه قانونی شد

بعد از پزشکیه قانونی
فهیمه با پرونده ای که تویه دستش بود
راهیه اداره ی آگاهی مشهد شد
تا ادامه رسیدگی توسطه کاراگاهایه این اداره صورت بگیره


وقتی این زن به اداره ی آگاهی رسید
پیشه رویه یکی از افسرایه پلیس قرار گرفتو
شروع به گفتنه ماجرا کرد


فهیمه میگفت
من توو یه خونواده ی خیلی معمولی تویه مشهد به دنیا اومدم

پدرم شغلش کارگری بودو ۶ تا بچه بودیم

من بچه ی دومه خونواده بودم

ازونجایی که تعداده اعضایه خونوادمون زیاد بودو پدرم نمیتونست با حقوقه کارگری زندگیو بچرخونه

تصمیم داشتن منو زود شوهر بدن
از طرفی خودمم بدم نمیومد زودتر مستقل بشم

واسه همین مخالفتی با اینکه زود ازدواج کنم نداشتن

یکی دو ماه بعد
قربان پسره یکی از دوستایه بابام اومد خواستگاریم


قربان ۷ سال از من بزرگتر بود

با اینکه میدونستم گزینه ی درستی برایه ازدواج نیست
اما قبول کردم باهاش ازدواج کنم تا هم زودتر مستقل شم
هم فشارو از رویه پدرم بردارم

قربان چن ماهه بعد مراسمه عروسیو به پا کردو راهیه خونه ی خودمون شدیم

منظورم از عروسی یه جشنه خیلی کوچیک با مهمونایه خودمونی بود
قربانم وضعه خوبی نداشت ولی هرچی که بود سرباره پدرو مادرم نبودم


از چن روز بعده ازدواج متوجه رفتارایه خشنه قربان شدم
بی بهانه و بدونه دلیل شروع میکرد به کتک زدنم

اصلا رفتاراش خیلی مشکوک بود
از یه آدمه سالم این رفتارا بعید بود

حدوده ۲ ماه بعده ازدواجم بود که فهمیدم قربان یه معتاده تمام عیاره

این رفتاراشم همش به خاطره اعتیادش بوده

خیلی سعی کردم ترکش بدم
سعی میکردم با حرف زدن قانعش کنم که اعتیادشو بذاره کنار

ولی هر بار که این بحثو باهاش میکردم
تا جایی که میخوردم کتکم میزد


با اینکه این رفتارایه بده قربانو میدیدم
بازم چیزی نمیگفتمو سعی میکردم زندگیمو بکنم

همش امید داشتم که یه روزی هم اعتیادش بذاره کنار هم دیگه دست روم بلند نکنه

ولی این مسئله یه خیاله خام بود

رفتاره قربان روز به روز بدتر میشد

تا جایی که ۲ سال بعد از ازدواج بود که با کتکایه قربان دستم شکستو راهیه بیمارستان شدم

چنتا عمل رویه دستم شدو تویه دستم پلاتین گذاشتن

بعده عمل وقتی از بیمارستان برگشتم خونه دیگه نرفتم خونه

رفتم خونه ی پدرو مادرم

بهشون جریانه رفتارایه بده قربانو گفتم

بهشون گفتم که با کتکایه اون این بلا سرم اومده
ولی پدرو مادرم هیچ استقباله گرمی ازم نکردن

همش سعی میکردن دلداریم بدنو
برم گردونن سره خونه زندگیم

واقعا با این رفتارشون حس کردم هیشکیو ندارم
تازه فهمیدم که اونام پشتم نیستن

واسه همین یکی دو روز بعد برگشتم سره زندگیم با قربان

رفتارایه قربان اصلاح ناپذیر بود

خودم واسه خودم مونده بودمو خودم

تصمیمو گرفته بودم
میخواستم ازش جدا بشم

با بلاهایی که سرم آورده بود دیگه نمیتونستم کنارش زندگی کنم

افتادم دنباله کارایه طلاق

وقتی کارایه طلاقو شروع کردم
شروع کردم با قربان صحبت کردن که راضی بشه

خیلی طول کشید
ولی بلخره راضی به طلاق شد

منو قربان ۳ سال بعده ازدواجمون از هم جدا شدیم

قربان همون سوییتی که داخلش زندگی میکردیمو برام گذاشتو ازون خونه رفت

من برایه اینکه اجاره ی این سوییتو بدم
مجبور شدم یه کار برایه خودم پیدا کنم

کاره درست حسابی گیر نیاوردم واسه همین مجبور شدم با همون سنه کم
برم کارگری خونه ی مردم

خیلی سخت و سنگین بود این کار برایه من

واسه همین مشغوله پیدا کردنه یه شغله جدیدم بودم

بلخره به واسطه ی یکی از کسایی که تویه خونشون کار کردم
یه کاره جدید پیدا کردم
برای مصاحبه رفتمو خیلی زود قبول شدمو مشغول به کار شدم

محیط رستوران خیلی خوب بود
از طرفی کساییم که تویه رستوران کار میکردن به نظر آدمایه خوبی میومدن

مدیره رستورانم همه مهندس صداش میکردن
اونم به نظر خیلی مرده آرومی میومد


منم خیلی خوشحال بودم
هم درامدم بهتر شده بود
همه کاره بهترو راحتتری پیدا کرده بودم

حدوده یک سالی توو این رستوران کار میکردم
همه چی خوب بود
مهندسم خیلی بهم احترام میذاشتو رفتاره خوبی داشت


تا اینکه یه شب
یکی از خانومایی که تویه رستوران کار میکردو همکارمون بود
دچاره حمله ی قلبی شد
منو یکی دیگه از همکارا که خانوم بودیم به همراهه مهندس رسوندیمش سریع بیمارستان

تا فاطمه تویه بیمارستان بستری بشه و اعضایه خونوادش برسن
چن ساعتی طول کشیدو شد نیمه شب

مهندس گفت این وقته شب خطرناکه تنهایی بخواین برین خونه
من خودم میرسونمتون

مام با مهندس همراه شدیم

اولین نفر همکارمو رسوندو بعدش راه افتادیم به سمته خونه ی من

من رویه صندلیه عقب نشسته بودم

مهندس همش از تویه آینه نگاهش به من بود

خیلی موذب شده بودم
همشم سعی میکرد باهام حرف بزنه

چن دیقه ای گذشتو رسیدیم دمه خونه
...


لینک سابسکرایب:
   / @jenayigram  


ویدیوهای پیشنهادیه من:
من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن:   • من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میار...  
مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم:   • مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن ...  
مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران:   • پرونده جنایی تنها قاتل زن سریالی ایرا...  
خفاش شب:   • پرونده جنایی خفاش شب غلامرضا خوشرو |ق...  
بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی
:   • بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی  



#پرونده_جنایی
#پرونده
#قتل

posted by kaalbas2p